پنج شنبه 14 شهریور 92
سلام پسر خوش زبونم..
دیروز از نمایشگاه کتاب خطیبی ، چند تا کتاب خریدم(63 هزار ت).. امیدوارم مطالعه ی این کتاب ها ، درکنار گوش کردن به صحبت های دکتر هلاکویی و خوندن مقالات و تجربیات دوستان اینترنتی ، بتونه به من و بابا کمک کنه تا تو رو خوب تربیت کنیم و فرصت ها از دست نره.. درسته که خودمون بی تجربه نیستیم ولی خوبه که آدم در هر کاری از تجربیات بقیه استفاده کنه و از روش های مختلف حل یک مسئله خبر داشته باشه ..
از کارای این روزا و هفته هات:
-- با یه لحنی که دلمو آب میکنی میگی مامااان.. میگم جاااان.. دوباره میگی مامااان .. بازم میگم جااان.. با اون نگاه نازت ، اینقدر تکرار میکنی که دیگه طاقتم نمیاد و بغلت میکنم.. هزار بار بوست میکنم و تو میخندی و میخندی.. قربووون خنده هات برم..
--بعضی وقتا ، دست من یا بابا رو میگیری و میکشی طرف حموم.. یعنی میگی بریم حموم.. دلمون نمیاد که بگیم نه.. واسه همین ، همینطور با لباس میذاریمت توی وان (البته وان خشک و تمیز)، چند تا اسباب بازی هم بهت میدیم.. تو هم یکی یکی اسباب بازی ها رو میندازی بیرون و با لبخند (از اون لبخندهای شیرین که آدم نمیتونه بگه نه) بهمون نگاه میکنی که یعنی برام بیارینش.. (پریشب ، ده ها بار ، جوجه اُردکت رو رو از روی زمین برداشتم و کواک کواک کنان دوباره گذاشتمش دم دستت..)
-- حالا دیگه مثل قبل، اونقدرا محتاط نیستی و پله ها رو سریع بالا میری.. سه چهاربار مرتبه برمیگردونمت پایین پله ها تا دوباره بالا بری و خودم پشت سرت میام.. ( شاید اشتیاقت به بالا رفتن از پله ها کمتر بشه..)
--توی سیزده ماهگی خیلی گازم می گرفتی، به توصیه ی دکتر هلاکویی، اینقدر به این کارت محل ندادم و حواست رو پرت کردم که خوشبختانه این عادت بد، از سرت پرید .. هفته ی گذشته ، با کف دستت محکم به شکم منو و بقیه میزدی.. بعضی وقتا هم توگوشی نوش جون میکردیم.. این دفعه هم از همون روش استفاده کردیم و خداروشکر جواب داد..
-- تو کتاب از تولد تا پنج سالگی نوشته:
ولی هزار ماشالله توی این زمینه تو جلوتر از سنت هستی.. اینقدر توی خونه باهات توپ بازی کرده ایم که ضربه زدن به توپ ، برداشتن و پرتاب کردن توپ برات خیلی راحته..
-- هنوز بیشتر حرفایی که می زنی نامفهومه (غیر از مامان، بابا ، آبه ، جی جی ، دردر ..)
-- با این که از تیرماه اولین قدم ها رو برداشتی ، ولی هنوز به راه رفتن مسلط نیستی.. حدود بیست تا بیست و پنج قدم که میری یا تعادلت رو از دست میدی یا ترجیح میدی چهاردست پا بری.. البته اشکال نداره عزیزم ، هنوز دیر نشده..
-- با خودم گفتم نکات کلیدی کتاب ها رو یادداشت کنم و اینجا بنویسم.. ولی خودکار رو گرفتی و اینجوری نوشتی:
خیلی دوستت دارم پسر گلم..