ღ♥ღ♥ ســــاتیـارجـــــون ღ♥ღ♥

یکشنبه 14 مهر 92

1392/8/2 14:06
نویسنده : مامان
1,441 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ماه زیبای من..ماچ

سه چهار روزه که گرفتار سرماخوردگی هستیم.. صادق از چهارشنبه، بابا از پنج شنبه، علی صبح جمعه، تو بعدازظهر جمعه، و من از شنبه سرماخوردگیم شروع شد (بابا بهم میگه چون به خاطر دستت، هر روز ویتامین ث میخوری بیشتر مقاومت کردی)..

این دفعه، با اینکه نوع سرماخوردگیمون نسبتا شدیده و همراه با کمردرد هست، دکتر نرفتیم و چیزایی که خوبه مثل آبلیمو عسل و چیزای دیگه مصرف میکنیم  .. خدا کنه فردا دیگه عوارض سرماخوردگی کمتر بشه..

فرداشب قراره برم دکتر از دستم عکس بگیره، اگه صلاح بدونه گچش رو باز کنه.. ولی بابا میگه فکر نکنم .. میگه از بس از این دست کار کشیدی امکان داره از حالا گچش رو باز نکنن..

توی این مدت کمتر مخصوص تو غذا درست کردیم.. هر کی تو رو میبینه میگه چه لاغر شدی.. چیزایی که این روزا بیشتر بهت دادیم، تخم مرغ آب پز (معمولا مخلوط با کمی روغن زرد)، ریزشده ی نون توی عصاره ی گوشت یا آبگوشت، دنت، آب انبه (که خدا رو شکر دوست داری)، یا از غذاهای خودمون کمی بهت دادیم.. نمیدونم چرا تازگی ها اصلا موز نمیخوری ، حتی گلابی هم دوست نداری!!!

طفلک علی و صادق!! تا قبل از تولد تو من بهشون میگفتم جوجه هام.. خیلی وقتا نازشون می کردم و جیک جیک می کردم.. همیشه بهم تذکر میدادن: مامان جلوی کسی اینجوری باهامون حرف نزنی.. صادق میگفت جلوی غریبه ها بهم نگو فلفل.. راست میگه یه بار بلند صداش کردم و گفتم فلفل بریم.. فروشنده گفت حالا کدوم نوع فلفل؟ گفتم فلفل جیگری..

ولی بعد از تولد تو من اصلاااااا نتونستم مثل قبل باهاشون باشم.. انگار توی یک روز دیگه بزرگ شدن و باید حواسشون به همه چی باشه.. توی این مدت  که اعصابم به هم ریخته  (از دست مریضی ها و خصوصا گچ بودن دستم)، با همون حال سرماخورده شون، اونها هوای منو دارن..

حرف زیاده، حالا بقیه ش باشه واسه بعد..

خیلی دوستت دارم گل همیشه بهارم..قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامی ارمیا
15 مهر 92 11:32
وی این سرما خوردگی متاسفانه همه جاییه . مام هممون یه هفته است مریضیم.
انشالله بهتر شین همتون و امیدوارم امشب دستتو امشب باز کنن عزیزم .میدونم گچ بودن دست یا پا چقد سخته ....


انشاالله شما هم حالتون بهتر بشه.. ممنونم عزیزم..