ღ♥ღ♥ ســــاتیـارجـــــون ღ♥ღ♥

دوشنبه 25 شهریور 92

سلام پسر گلم.. دیشب ، صادق جون رفته بود نمایشگاه کتاب مزار قطب الدین حیدر.  واست چند تا کتاب خریده بود (18تا).. ایشاالله که به خوشی ازشون استفاده کنی و روز به روز علاقه ت به کتاب بیشتر بشه عزیزدلم.. (دستت درد نکنه داداشی).. اینجا یه آهنگِ شاد شروع شد، کتاب به دست شروع کردی به رقصیدن..( تازگی ها یاد گرفتی مثلا بشکن هم می زنی) قربونت برم شیرینکم.. خیلی دوستت دارم نفسم.. ...
2 آبان 1392

چهارشنبه 20 شهریور

سلام ساتیارجونم. ماهگیت مبارک نفسم.. چند عکس از هفته ی گذشته، پارک ملت (ورودی پارک،کافه پسران لر): هزارهزارهزار ماشاالله عزیزدلم -وقتی باباجون میگه توپ رو بیار ، میری میاری. -وقتی خودت میزنی توی سر سه چرخه ت و آهنگش پخش میشه، یا همه ی توپ ها رو میذاری توی سبد، دستهاتو باز میکنی و میدوی طرف من، تا منم با دستای باز بدوم طرفت و بغلت کنم و ببوسمت و کلی آفرین هزارماشاالله بگم. -داداشی میگه اِ تو میگی اِ.. واسه همین این روزا توی خونه زیاد شنیده میشه، خصوصا موقع ورود داداشی(با یه آهنگ خاص): اِ.. اِ.. اِ..  اِ.. اِ.. اِ.. ...
2 آبان 1392

شنبه 16 شهریور

سلام شیرین تر از عسلم.. مادر جان، چند سال پیش ، به آقای نجار، سفارش ساخت این وسیله رو داد تا نوه ها ، باهاش تمرین راه رفتن کنن.. (برای راه افتادنِ من و خاله ها و دایی ها هم از همچین وسیله ای استفاده شده)..   دی ماه سال گذشته که تو هفت ماهه بودی نوبت تو شد که باهاش تمرین کنی.. (نوه های دیگه با کمک این وسیله توی نه ماهگی راه افتادن) .. ولی باباجون میترسید که زود باشه  و برای کمرت خوب نباشه.. واسه همین، منم جمعش کردم.. و اصلا ازش استفاده نکردیم.. الان هلناجون (دختر خاله)هشت ماهشه.. با خودم گفتم دیگه نوبت هلناست.. دیروز آوردمش دم دست که در اولین فرصت بدمش به خاله جون.. ولی تو برش داشتی و شروع کردی به را...
2 آبان 1392

پنج شنبه 14 شهریور 92

سلام پسر خوش زبونم.. دیروز از نمایشگاه کتاب خطیبی ، چند تا کتاب خریدم(63 هزار ت).. امیدوارم مطالعه ی این کتاب ها ، درکنار گوش کردن به صحبت های دکتر هلاکویی و خوندن مقالات و تجربیات دوستان اینترنتی ، بتونه به من و بابا کمک کنه تا تو رو خوب تربیت کنیم و فرصت ها از دست نره.. درسته که خودمون بی تجربه نیستیم ولی خوبه که آدم در هر کاری از تجربیات بقیه استفاده کنه و از روش های مختلف حل یک مسئله خبر داشته باشه ..   از کارای این روزا و هفته هات: -- با یه لحنی که دلمو آب میکنی میگی مامااان.. میگم جاااان.. دوباره میگی مامااان .. بازم میگم جااان.. با اون نگاه نازت ، اینقدر تکرار میکنی که دیگه طاقتم نمیاد و بغلت میکنم....
2 آبان 1392

سه شنبه 5 شهریور

سلام پسر خوبم.. حدود یه هفته ست اینترنت نداریم (الانم با ایرانسل اومدم).. واسه همین با کمی تاخیر،  چند خاطره رو برات ثبت میکنم: -روز چهارشنبه 30 مرداد، جایزه ت به دستمون رسید و همون روز ، موجودی کارت هدیه ت رو به مرکز امام سجاد تقدیم کردی: - اگه بشه، میخوایم عادتت بدیم که شیر پاستوریزه بخوری.. واسه همین روز پنج شنبه 31 مرداد واسه ت یه شیشه کوچولو خریدیم(خودت راحت می تونی ازش استفاده کنی ): -عصر جمعه ، داداشی ها و مهدی جون رفتن کنسرت امید جهان،( داداش علی با مهدی تماس گرفت و گفت اگه میتونه بیاد تا بیشتر بهشون خوش بگذره).. روز شنبه ، مهدی جون می خواست برگرده مشهد، ولی ازش خواهش کردم ب...
2 آبان 1392

چهارشنبه 6 شهریور 91

سلام گل مامان.. چیزی به ده صبح نمونده.. بعد از کلی گریه و بی قراری خوابت برد.. توی خواب هم داری ناله میکنی.. بمیرم برات مادر!! درد و بلات بخوره  به جونم!!! دیشب هم اصلا نخوابیدی.. از یه طرف تب شدید، از یه طرف..، صبح برات جوشونده و کته ماست درست کردم، ولی به هیچ کدوم لب نزدی.. برات از دکتر وقت گرفتم و  امروز می برمت دکتر.. فکر میکنم به خاطر خوردن شیرموز اینجوری شدی (از این بسته بندی های رضوی).. خیلی دوستت دارم گل مظلومم.. ...
2 آبان 1392

دوشنبه 28 مرداد 92

سلام پسر شیرین زبونم.. شنبه برات چند تا لباس از نی نی لازم سفارش دادم که امروز به دستمون رسید (با هزینه پست: 97400ت) مبارکت باشه گلکم..   لباس هندونه ای داشتی ولی چون جنسش خوبه و بهت میاد دوباره برات خریدم.. خیلی دوستت داریم طلاطلا.. ...
2 آبان 1392

یک شنبه 27 مرداد 92

سلام گلبرگ گلم.. دیروز یه کاری کردی که دیگه خدا بهمون رحم کرد.. خیلی ترسیدم.. هنوز ته دلم می لرزه.. دوربین همراهمون نبود ، تازه اگه همراهمون بود عمرا  به عکس گرفتن فکر می کردیم. امروز صحنه رو کمی بازسازی کردیم و عکس گرفتیم تا خاطره ت رو تصویری برات ثبت کنم. اما شرح ماجرا: از سه چیز سیر نمیشی: موتور سواری- ماشین سواری- حموم کردن. بعضی روزها تا سه بار میری موتور سواری و پیش میاد که تا سه بار هم می بریمت ماشین سواری .. وقتایی که موتورسواری می کنی ، صادق جون رانندگی میکنه و تو ، یا توی  بغل من هستی ، یا بغل بابا. دیروز صبح ، باباجون و صادق با موتور بردنت پارک. وقتی برگشتی بعد از چند دقیقه باز ددر می ...
2 آبان 1392