جمعه 17 خرداد
سلام گل پسر.. عیدت مبـــــــــارک..
یه ساعت قبل، بردمت حموم و حسابی آب بازی کردی.. حالا هم نازتر از یه فرشته خوابیدی..
تا فرصت هست کمی از خاطرات این روزات می گم..
-پریروز (چهارشنبه 15 خرداد)، خاله مریم جون، اکرم جون و نرگس جون اینجا بودن و روز خیلی خوبی شد.. همه ی حواس آرمین جون به تو بود و همه ی حواس تو به امیر حسین جون، نسیم جون و فرزادجون..
خاله جون برای تولد یک سالگیت یه هدیه ی خیلی قشنگ بهت داد.. مرســــــــی خاله جـــــــون:
-هنوز هم روزی چند بار تاب می خوری .. خیلی پیش میاد که در حال تاب خوردن خوابت می بره، اونوقت آروم میذاریمت توی گهواره ..مثل الان..
-از وقتی چند روزه بودی ، موقع خوندن نماز ، کنار جانمازم می ذاشتمت که ببینمت.. وقتی می خواستم برم سجده، چادرم میفتاد روی صورتت و خیلی خوشت میومد.. وقتی که دیگه چهاردست و پا می رفتی ، تا می دیدی نماز می خونم، زودی میومدی و منتظر می شدی چادرم بیفته روی صورتت و بلند بلند بخندی.. ولی یکی دو هفته ای میشه که مهرم رو ور میداری و میری!!! تازه از مزه ی مهر هم بدت نمیاد!!!!!!!!!!!!!!!!!! مجبورم مهرم رو توی مشتم قایم کنم.. خیلی وقت پیش، شنیدم که علاقه به خوردن مهر و خاک نشونه ی کمبود یه ویتامینه، شایدم کمبود آهن.. یادم رفته! حالا باید تحقیق کنم.
واسه امروز بسه.. نه؟!
خیلی دوستت دارم عسل عسل..