جمعه 19 مهر 92
سلام پسر شیرین زبونم که صدات برام دلنشین تر از نغمه ی خوش آوازترینِ پرنده هاست..
-هوا سرد شده ولی تو هنوز دوست داری چند بار در روز بری بیرون.. یه ساعت قبل، بغلت کردم و کلّی اطراف ِخونه، راهت بردم تا خوابت برد .. چون دوست نداشتی از بغلم بیای پایین و منم مجبور بودم فقط با دست راست نگهت دارم، الان دست و شونه و گردنم از درد میسوزه.. ( سه شنبه که دکتر عکس جدیدِ دستم رو دید ، گفت هنوز باید چند هفته دیگه تحمل کنم).. وقتی خوابت برده بود و داشتم برمیگشتم خونه، به معنیِ کلمه ی "مجبور" فکر میکردم.. چقدر طعم بعضی کلمه ها (مثل این کلمه) تلخه! تلخ!!! و منم مجبورم چند هفته ی دیگه تحمل کنم..
-راستی، دیروز که رفته بودیم بیرون، برات یه جفت کفش سفید و یه جفت دمپایی خریدم.. مبارکت باشه ناز گلکم.. (توی عکس بزرگتر دیده میشن.. اون آبیِ، کفشِ قبلیته):
-وقتی درب اتاق صادق باز باشه، همه ی کتاب هاش رو میریزی و دوباره به سلیقه ی خودت می چینی .. اینجا یه دفعه چشمت به فلاسک صادق افتاد و یادت شد قفسه کتاب ها رو مرتب کنی و منم همینجوری گذاشتمشون روی هم.. باباجون هم اومد و گفت: اول آب لیمو شیرین، بعد بازی:
نوش جونت عزیزکم.. ایشاالله خیلی زود سرماخوردگیت خوب بشه..
-روز چهارشنبه، یه ظرف شله زرد برای همسایه پایینی بردم و برای اولین بار خانم همسایه رو دیدم.. تو هم از بغل علی جون پایین پریدی و رفتی توی خونشون (اتاق قبلیت)، یه گشت کوچولو زدی و برگشتی.. همه مون دیدیم که چقد دلت تنگ شده بود!!!
خیلی دوستت دارم گل خوش عطر و بو..