سه شنبه 31 اردی بهشت
سلام پسر خوبم..
سه روز بود که غیر از شیر ، چیزی نمی خوردی! وقتایی که خانوادگی تلاش می کردیم و چند قاشقی بهت غذا می دادیم ، گلاب به روی خوانندگان محترم، همه رو بالا میاوردی! نمی دونستیم به خاطر دندوناته یا سردل داری.. دیروز بهت یه کم جوشونده دادم ، خوشبختانه جواب داد و حالت بهتر شد. دیشب هم بهت آب آلوبخارای خیس شده دادم .. خدا روشکر که دیگه نیازی نیست ببریمت پیش دکتر..
داداشی ها رو خیلی دوست داری، همیشه با لبخند و محبت به علی جون نگاه می کنی.. رابطه ت با صادق جون هم خیلی خوبه.. روز شنبه، صادق مواظب تو بود و من داشتم کارای خونه رو انجام میدادم، صادق تو رو بغل کرده بود و آروم به چپ و راست تکونت میداد و خیلی بااحساس می خوند: "ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کسم وای که چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم.. " یادم اومد که اوایل سال تحصیلی، مربیش بهش گفته بود :اگه ٩ تا دانش آموز دیگه مثل تو داشتم گروه سرودم توی کشور اول می شد.. دیروز عصر من و بابا و علی داشتیم چایی می خوردیم، صادق اومد و چون بی حوصله بود ، دراز کشید. تو زود رفتی و شروع کردی به ناز کردن سرش، صادق هم دستای تو رو ناز می کرد..
میدونی این شیرینی به چه مناسبته؟ روز یک شنبه ، 29 اردی بهشت, داداش علی اولین حقوقش رو گرفت.. شیرینی خریده بود با کلی کادو:
دستت درد نکنه علی جون.. خدا بهت سلامت، شادی، برکت و نیک فرجامی عطا کنه ایشاالله..
عصر روز یک شنبه که با صادق جون بردیمت بیرون، برای اتاقت پارچه پرده ای خریدم (5 متر، 30 هزار) و چند عروسک بادی (سه تای اول دونه ای 1500ت و جغجغه بادی 750 ت):
دیروز هم با کمک صادق پرده رو دوختم و باباجون نصبش کرد:
مبارکه آقا ساتیار..
خیلی دوستت دارم گل بی خارم..