ღ♥ღ♥ ســــاتیـارجـــــون ღ♥ღ♥

پنج شنبه پنجم آبان 90

امروز ساعت یازده رفتیم دنبال صادق. بعد همگی مون رفتیم سرخاک باباحاجی. مثل همیشه دلم شکست و کلی گریه کردم. وقتی حالم بهتر شد بهش خبر دادم که تو داری میای. البته فکر کنم چند هفته پیش که اومد به خوابم، می‌خواسته همین رو بهم بگه ولی من چون اصلا توی باغ بچه نبودم منظورش رو نفهمیده بودم. خدا رحمتش کنه. روحش شاد. بعد رفتیم خونه مادر جان. و با هم رفتیم واسه مراسم ختم روز دوم مهندس شاکری و مراسم چهلم مهندس حامی که همزمان توی مسجد ابوالفضلی برگزار شد. تا سرشب با زن دایی فاطی و زن دایی اعظم و خاله زهرا کلی گفتیم و خندیدیم و کلی توصیه‌های مختلف کردن ،واسه تغذیه و ... سرشب هم برگشتیم چون علی و صادق فردا آزمون کانون دارن. براشون ...
5 آبان 1390

شنبه سی ام مهر 90

حدود یه هفته ست که پریودی ام عقب افتاده (از دوشنبه هفته گذشته) و از این بابت خیلی نگرانم. پنج شنبه ی گذشته با محمد به درمانگاه شهرک رفتم و از دکتر بهشتی خواستم که برام آزمایش خون بنویسه. برام نوشت ولی گفت تا ده روز نگذره نشون نمیده و ازمون خواست حداقل تا شنبه صبر کنیم. امروز کلاس داشتم و محمد هم شیفت بود، گذاشتیم واسه فردا. ولی چون دل نگرانم رفتم و یه تست بی بی چک گرفتم. دو خط افتاد ولی یکیش کمرنگ تر بود واسه همین فکر نمی کنم چیزی باشه.
30 مهر 1390